زندگی رسم خوشایندی نیست


 زندگی اجباراست


 لاجرم باید زیست

نه تومقصر بودی نه من این فقط جبر زمانه بود که دوری دستهایمان را رقم زد مطمئن باش هیچکس دیگری را از خودش بیشتر دوست ندارد که اگر گذشتیست نه برای دیگری بلکه فقط برای خودش است برو.برو و نپرس چرا که من هم نمی دانم فقط می دانم تقصیر هر که بود هیچکدام قدرت انجام ندادنش را نداشتیم برو. برو و نپرس که اگر بگویم دلیل رفتن را شاید بهانه ای باشد برای آمدن آمدنی که صد بار بدتر از رفتن است برو . برو و نپرس که چرا من باید را مشخص می کنم که اگر تو نیز جای من بودی همین کار را می کردی برو . برو و نپرس به کجا که جایی ندارم جزء قلعه تنایی خویش که شاید مرور خاطراتت تسکینی باشد بر دل پر دردم

آه اگر روزی نگاه تو مونس چشمان من باشد

قلعه سنگین تنهایی چهار دیوارش ز هم پاشد

آه اگر دستان خوب تو حامی دستان من باشد

قلعه سنگین تنهایی چهار دیوارش ز هم پاشد

آه اگر روزی صدای تو گوشه آواز من باشد

قلعه سنگین تنهایی چهار دیوارش ز هم پاشد

آه اگر دیروز بر گردد لحظه ای امروز من باشد

قلعه سنگین تنهایی چهار دیوارش ز هم پاشد